... فِتیَه

إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى

... فِتیَه

إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى

وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ

الهم الرزقنی شفاعه الحسین یوم الورود

۴ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۶دی

با دوستى صحبت مرگ و نفاق مى کردیم و دوستم مى گفت آماده بودن براى مرگ یعنى زندگى بدون نفاق و ...

وقتى دیگر و از خدا خواسته که خدایا  احوالاتم چگونه است ،  سرمست از اینکه منهم کفنى خریده ام و رضایت والدینم  بروى آن با امضاهایشان تائید گردیده ؛ ناگهان امتحانى در نزدیکى خانه همان عزیز پیش آمد که تا لحظاتى مات و متحیر بودم و چونان صاعقه اى مرگبار بر سرم فرود آمد و فهمیدم این گرگ درون بوده که با یکى از پیچیده ترین روشهایش یعنى عُجب چونان آرایشى به اعمال مى دهد که بنده بدبخت که هنوز راه را شروع نکرده خیال زبدةالعارفین در سر می پروراند . از خدا باید بخواهیم درونمان را به ما نشان دهد خوب به عمق حقارتمان پى مى بریم . 


وَهُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ وَیَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ

گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاریست پیکاری سترگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره ی این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
وی بسا زور آفرین مرد دلیر
هست در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

وآنکه از گرگش خورد هر دم شکست

گرچه انسان می نماید گرگ هست

وآنکه با گرگش مدارا میکند

خلق و خوی گرگ پیدا میکند

در جوانی جان گرگت را بگیر!

وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری گر که باشی همچو شیر

ناتوانی در مصاف گرگ پیر

مردمان گر یکدیگر را می درند

گرگ هاشان رهنما و رهبرند

این که انسان هست این سان دردمند

گرگها فرمانروایی می کنند

وآن ستمکاران که باهم محرمند

گرگ هاشان آشنایان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غریب

با که باید گفت این حال عجیب؟!


فریدون مشیرى

على آقایى جشفقانى
۲۱دی

از نشانه هاى مومن که در قرآن ذکر شده به حالت روحانى مى توان اشاره کرد که در هنگام یاد خدا به مومن دست مى دهد که قرآن این حالت را با کلمه "وَجِلَت قلوبهم" و در جاى دیگر " تَقْشَعِر منه جلود" بیان نموده است . ماوراء  چه پیچیده است که انسان فقط در بیان حالاتش درمانده. خداى مهربان از کدام ترس به هنگام یادش مى گوید چه حس غریبى  


دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست             چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم


على آقایى جشفقانى
۱۱دی

اینجا یک فضاى شخصیه که براى ارزیابى خودم متولد شده از دو منظر یکى دوستان و دیگرى زمان و برگشت و بررسى گذشته و احساسات و حالات و تغییر آنها مثل یک دفترچه خاطرات که در معرض عموم هم باشه ...

چیزهایی نوشته بشه که بعداً مرورشون زیبا باشه

غربت رو امروز گفتن تنهایی نیست ، دوست نداشتن ِ و قدرت نداشتنِِ

الإسلام غریباً وسیعود غریباً کما بدأ، فطوبى للغرباء

هر وقت حاکم حکومت اسلامى تونست گردن یاران با نفوذ قدیمى و موثر که منحرف شدن رو بزنه دیگه غریب نیست . حکمت خیلى از مداراها و سکوتها برام مشخص شد خیلى غریبیم 

آقا بیا ... مارو از غربت نجات بده ، گردن عزیزترین یاران گمراه شده رو هم که مى زنى  معترضى نیست .  بٓه چه قدرتی  


على آقایى جشفقانى
۰۸دی


از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟
دست،
آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بی گمان دست گران قدرتر است.
هرچه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را که شنیدست چنین؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست.
در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم: هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته ست!
به یقین، هرکه به هر جای در آید از پای
دست هایش بسته ست!
دست در دست کسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست کسی،
یعنی: پیمان دو عشق!
دست در دست کسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست،
لحظه ای چند که از دست طبیب،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد،
نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست!
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای!
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!
دست، گنجینه ی مهر و هنر است:
خواه بر پرده ی ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهره ی نقش،
خواه بر دنده ی چرخ،
خواه بر دسته ی داس،
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی!
آنچه آتش به دلم می زند، اینک،ی هردم سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است که ما،
تیرهامان به هدف نیک رسیدست،ولی
دست هامان، نرسیدست به هم!!!


فریدون  مشیری


ید الله فوق ایدیهم
على آقایى جشفقانى