با دوستى صحبت مرگ و نفاق مى کردیم و دوستم مى گفت آماده بودن براى مرگ یعنى زندگى بدون نفاق و ...
وقتى دیگر و از خدا خواسته که خدایا احوالاتم چگونه است ، سرمست از اینکه منهم کفنى خریده ام و رضایت والدینم بروى آن با امضاهایشان تائید گردیده ؛ ناگهان امتحانى در نزدیکى خانه همان عزیز پیش آمد که تا لحظاتى مات و متحیر بودم و چونان صاعقه اى مرگبار بر سرم فرود آمد و فهمیدم این گرگ درون بوده که با یکى از پیچیده ترین روشهایش یعنى عُجب چونان آرایشى به اعمال مى دهد که بنده بدبخت که هنوز راه را شروع نکرده خیال زبدةالعارفین در سر می پروراند . از خدا باید بخواهیم درونمان را به ما نشان دهد خوب به عمق حقارتمان پى مى بریم .
وآنکه از گرگش خورد هر دم شکست
گرچه انسان می نماید گرگ هست
وآنکه با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمانروایی می کنند
وآن ستمکاران که باهم محرمند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟!
فریدون مشیرى