... فِتیَه

إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى

... فِتیَه

إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى

وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ

الهم الرزقنی شفاعه الحسین یوم الورود

۱۱دی

اینجا یک فضاى شخصیه که براى ارزیابى خودم متولد شده از دو منظر یکى دوستان و دیگرى زمان و برگشت و بررسى گذشته و احساسات و حالات و تغییر آنها مثل یک دفترچه خاطرات که در معرض عموم هم باشه ...

چیزهایی نوشته بشه که بعداً مرورشون زیبا باشه

غربت رو امروز گفتن تنهایی نیست ، دوست نداشتن ِ و قدرت نداشتنِِ

الإسلام غریباً وسیعود غریباً کما بدأ، فطوبى للغرباء

هر وقت حاکم حکومت اسلامى تونست گردن یاران با نفوذ قدیمى و موثر که منحرف شدن رو بزنه دیگه غریب نیست . حکمت خیلى از مداراها و سکوتها برام مشخص شد خیلى غریبیم 

آقا بیا ... مارو از غربت نجات بده ، گردن عزیزترین یاران گمراه شده رو هم که مى زنى  معترضى نیست .  بٓه چه قدرتی  


على آقایى جشفقانى
۰۸دی


از دل و دیده، گرامی تر هم آیا هست؟
دست،
آری، ز دل و دیده گرامی تر : دست!
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان،
بی گمان دست گران قدرتر است.
هرچه حاصل کنی از دنیا، دستاوردست!
هرچه اسباب جهان باشد، در روی زمین،
دست دارد همه را زیر نگین!
سلطنت را که شنیدست چنین؟!
شرف دست همین بس که نوشتن با اوست!
خوش ترین مایه ی دلبستگی من با اوست.
در فروبسته ترین دشواری، در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم: هیچت ار نیست مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آور، دستهایت را بسپار به کار،
کوه را چون پرِ کاه از سر راهت بردار!
وه چه نیروی شگفت انگیزیست،
دست هایی که به هم پیوسته ست!
به یقین، هرکه به هر جای در آید از پای
دست هایش بسته ست!
دست در دست کسی،
یعنی: پیوند دو جان!
دست در دست کسی،
یعنی: پیمان دو عشق!
دست در دست کسی داری اگر،
دانی، دست،
چه سخن ها که بیان می کند از دوست به دوست،
لحظه ای چند که از دست طبیب،
گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد،
نوشداروی شفابخش تر از داروی اوست!
چون به رقص آیی و سرمست برافشانی دست،
پرچم شادی و شوق است که افراشته ای!
لشکر غم خورد از پرچم دست تو شکست!
دست، گنجینه ی مهر و هنر است:
خواه بر پرده ی ساز،
خواه در گردن دوست،
خواه بر چهره ی نقش،
خواه بر دنده ی چرخ،
خواه بر دسته ی داس،
خواه در یاری نابینایی
خواه در ساختن فردایی!
آنچه آتش به دلم می زند، اینک،ی هردم سرنوشت بشرست،
داده با تلخی غمهای دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است که ما،
تیرهامان به هدف نیک رسیدست،ولی
دست هامان، نرسیدست به هم!!!


فریدون  مشیری


ید الله فوق ایدیهم
على آقایى جشفقانى